×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

داستانها و جملات زیبا و پربار برای زندگی

× سرگرمی،شعر،طنز
×

آدرس وبلاگ من

saeidgolchin.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/golchin

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????

ملانصرالدین؛ از افسانه تا واقعیت!

ملانصرالدین کیست و در چه زمانی می‌زیسته است، چگونه شخصیتی بوده و اساساً چنین شخصی وجود حقیقی داشته است یا ساخته و پرداخته ذهن ملت‌هاست. اینها سوالاتی است که ذهن بسیاری از مردم، چه عادی و چه کارشناسان و فولکولورشناسان در سرتاسر دنیا را به خود مشغول داشته است.
 


در روایت‌های عامیانه ترکی، زمانی او را هم عصر تیمور لنگ دانسته‌اند و حتی بنا بر همین روایات ملاقاتی هم بین ملانصرالدین و آن سفاک صورت پذیرفته بوده است. یا اینکه در سده دهم میلادی او را با حسین ابن منصور حلاج، که در بغداد بر دار شد دیده‌اند و یا گفته شده است که در اوایل سده پانزده میلادی او با سید عمادالدین نسیمی شاعر، که در حلب پوست او کنده شد، حشر و نشر داشته است. به هرحال ملانصرالدین را یکی از حکمای طنز و شوخ‌طبعی در تاریخ جهان لقب داده‌اند. چرا که در میان ملت‌ها کمتر نماد بذله‌گویی و شوخ‌طبعی با ملانصرالدین قابل مقایسه است. لطیفه‌های او، افزون برکشورهای اسلامی، در پهنه وسیعی از جهان، از آلمان گرفته تا ژاپن زبانزد ملت هاست. با آنکه این شخصیت را هر ملتی به نامی می‌خواند و عنوان و لقب متفاوتی به او می‌دهد، اما در همه آنها شخصیت فرزانه او در هیات یک روستایی ساده و خوش سیما تصویر می‌گردد که سخنان ساده و شیرین و در عین حال حکیمانه‌اش به دل‌ها می‌نشیند و از همین رو همه این ملت‌ها او را بومی و از آن خود می‌دانند و او را به نام‌های متعددی می خوانند.
 


در ازبکستان �خوجا نصرالدین" را با شال پهن و قبای راه راه و عرق چین، به شکل روحانیان آن منطقه نشان می‌دهند. در تصاویر مصری و عموماً عربی، ملا را با ریش و عمامه و قبای بلند تا قوزک پا، که هیچ نشانی از شوخی و شوخ طبعی در آن دیده نمی‌شود ترسیم می‌کنند. در ایران، هم در تصاویر عامیانه‌ای که از ملانصرالدین در دست است و هم در آثار فردریک تالبرگ، که لطیفه‌های او را مصور کرده است، این روحانی رند و فرزانه با رعایت معیارهای جامعه ایرانی بدون عبا و عمامه و بیشتر به شکل روستاییان سنتی ایرانی ترسیم شده است. هم اکنون درشهر �آقشهر" یا �آک شیر" از توابع قونیه ترکیه قبری وجود دارد که منتسب به این شخصیت تاریخی است و تاریخ مندرج بر آن وفات ملا را 683 هجری نشان می دهد. ملانصرالدین را به نام های متعددی می نامند. از جوحه، جوحا، جحی، سید جوحا، جیوفا، جهان، خوجه نصرالدین، نصرالدین حوجا و ملانصرالدین گرفته تا آرتین (در ارمنستان)، اویلن سیپیکل (در آلمان) و مکینتاش (در اسکاتلند). اما در همۀ این اسامی مفهوم واژۀ ملا، به معنای شخص درس خوانده و با سواد مستتر است. در زبان ترکی �حوجا �هم به به معنای استاد و معلم دانشگاه به کار می رود و هم در محاوره �حوجام" (استاد من) عنوان احترام آمیزی است که به شخص با سواد خطاب می شود.


به باور فولکلور شناسان غربی، بعد از فرو پاشی حکومت سلجوقیان بر اثر جنگ های صلیبی و متعاقب آن حمله مغول و بروز ناآرامی های اجتماعی در آسیای غربی، قرن سیزدهم میلادی اهمیت ویژه ای در تاریخ منطقه دارد. اهمیت این قرن در آن است که ما در این سده با سه چهرۀ برجستۀ در این بخش از جهان رو برو می شویم. نخست، جلال الدین مولوی است که با سبک و شیوۀ عارفانۀ قصه سرائی اش مرشد و مراد طبقۀ ممتاز و تحصیل کردۀ منطقۀ وسیعی از آسیای غربی، به مرکزیت ایران تا آسیای مرکزی است. دوم، یونس امره شاعر پر آوازۀ آسیای صغیر است که در قالب و محتوای آثارش نقطۀ مقابل مولوی است. او همان مضامین مولوی را به جای زبان فاخر فارسی، که تنها طبقه ای خاص آن را در می یافتند، به زبان ترکی ساده بیان می کرد که برای توده های وسیع مردم قابل فهم بود و از آن لذت می بردند. چهرۀ سوم از آن ملانصرالدین است در هیأت یک روحانی روستائی بذله گو که برای تلخ ترین مسائل زندگی هم راه حل های شیرین و شوخ طبعانه و حکمت آمیز در آستین داشت.

در منابع ایرانی، به نوشته محمد جعفر محجوب ��از نخستین سال های رواج فن چاپ در ایران رساله ها و نمونه های متعدد از لطایف ملانصرالدین با حجم های مختلف به طبع رسیده و تقریباً در تمام آن ها، که از روی نسخه های خطی فارسی چاپ شده، قهرمان اصلی داستان ها جحا (یا جحی) نامیده شده است�" دائرة المعارف فارسی ملانصرالدین را چنین توصیف کرده است: مرد ظریف ساده لوح بذله گوی معروف، که احوال او با افسانه ها آمیخته است، و حکایات و امثال و نوادر بسیار در افواه بدو منسوب شده است. احمد مجاهد در مقدمۀ تحقیق و تألیف جامع خود به نام �جوحی"، می نویسد �نخستین چاپ کتاب ملانصرالدین، به نام �نوادر الخوجه نصرالدین افندی الرومی المشهور به حج" به عربی، در سال ۱۲۷۸هجرى ق-۱۸۶۰م، در مصر که در آن زمان تحت متصرفات دولت عثمانی بود انجام پذیرفته است." در مقدمۀ اولین نشر لطیفه های ملانصرالدین از سوی �محمد رمضانی دارندۀ کلالۀ خاور" از قلم مؤلف و ناشر آن می خوانیم: ��این بنده در نتیجۀ چند ماه تفحص در کتب مختلف فارسی قدیم و جدید و نسخ ترکی و عربی آن قریب ششصد لطیفه و حکایت از ملا گرد آورده� و منتشر کردم."
 


طبعاً تصویرگران و کاریکاتوریست های ترک بیش از دیگران به ملانصرالدین پرداخته و صورت و سیرت او را در آثار خود منعکس کرده اند. در آثار تصویری ترک ها ملانصرالدین معمولاً به شکل روحانیان روستائی آناتولی مرکزی، با ریش سفید و عمامه و پوستین و شلوار گشاد، در حالی که وارونه سوار خر است نشان داده می شود. اما با همۀ تطویلی که این نوشته پیدا کرده است، نمی توان از یک نمونۀ استثنائی از چهرۀ ملانصرالدین یاد نکرد و گذشت. و آن، چهره ای است که دو هفته نامۀ �ملانصرالدین" چاپ تفلیس عرضه کرده است. نماد این نشریه كه روحانى روستائى متین و موقرى است همواره در كاریكاتورهاى صفحه اول نشری حضور دارد و حكیمانه ناظر مسائل مضحكى است كه در آن كاریكارتورها مطرح مى شود و باعث خنده خوانندگان مى گردد. جلیل محمد قلیزاده، طنزپرداز تواناى آذربایجان و ناشر �ملانصرالدین" از قول ملا و خطاب به خوانندگانش مى گوید: �اى برادران مسلمان من! اگر مى خواهید بدانید كه شما به كه مى خندید، آئینه به دست بگیرید و جمال مبارك خود را در آن تماشاكنید."

منبع: tazeh.net

 

اين هم چند حکايت از ملانصر‌الدين

شرط‌بندي
در نزدیکی ده ملا مکان مرتفعی بود که شبها باد می آمد و فوق العاده سرد میشد.دوستان ملا گفتند: ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی, ما یک سور به تو می دهیم و گرنه توباید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی.
ملا قبول کرد, شب در آنجا رفت وتا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل کرد و صبح که آمد گفت: من برنده شدم و باید به من سور دهید.گفتند: ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟ملا گفت: نه, فقط در یکی از دهات اطراف یک پنجره روشن بود و معلوم بود شمعی در آنجا روشن است. دوستان گفتند: همان آتش تورا گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی.
ملا قبول کرد و گفت: فلان روز ناهار به منزل ما بیایید. دوستان یکی یکی آمدند, اما نشانی از ناهار نبود گفتند: ملا, انگار نهاری در کار نیست. ملا گفت: چرا ولی هنوز آماده نشده, دو سه ساعت دیگه هم گذشت باز ناهار حاضر نبود. ملا گفت: آب هنوز جوش نیامده که برنج را درونش بریزم. دوستان به آشپزخانه رفتند ببیننند چگونه آب به جوش نمی آید. دیدند ملا یک دیگ بزرگ به طاق آویزان کرده دو متر پایین تر یک شمع کوچک زیر دیگ نهاده.گفتند: ملا این شمع کوچک نمی تواند از فاصله دو متری دیگ به این بزرگی را گرم کند. ملا گقت: چطور از فاصله چند کیلومتری می توانست مرا روی تپه گرم کند؟شما بنشینید تا آب جوش بیاید و غذا آماده شود.

نکته:
با همان متری که دیگران را اندازه گیری میکنید اندازه گیری می شوید


کي احمقه؟؟(البته اين داستان رو به بهلول هم نسبت دادند!)
ملا نصرالدین هر روز در بازار گدایی می‌کرد و مردم با نیرنگی٬ حماقت او را دست می‌انداختند.

دو سکه به او نشان می‌دادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره. اما ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد.

این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد می‌آمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد. تا اینکه مرد مهربانی از راه رسید و از اینکه ملا نصرالدین را آنطور دست می‌انداختند٬ ناراحت شد. در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند٬ سکه طلا را بردار. اینطوری هم پول بیشتری گیرت می‌آید و هم دیگر دستت نمی‌اندازند. ملا نصرالدین پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست٬ اما اگر سکه طلا را بردارم٬ دیگر مردم به من پول نمی‌دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آن‌هایم. شما نمی‌دانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آورده‌ام.
�اگر کاری که می کنی٬ هوشمندانه باشد٬ هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند."


مُوذن
ملا موذني را ديد كه در بالاي منار مشغول ناله كردن است. ملا خطاب به او فرياد كرد: بيچاره خيال نكني كسي نميخواهد تُرا ياري كند. من حاضرم ولي چه كنم كه بر سر درختِ بي شاخ و برگي رفته اي كه كمك كردنت ميسر نيست
 


اشتباه مختصر
يك اروپايي به شهر ملا آمده و در مجلسي تعريف عمارات و قصر هاي مشهوري را كه چطور سر به فلك كشيده اند مينمود. ملا كه تصور نمود لاف ميزند خواست از او عقب نماند و گفت: در نزديكي ما شهري است كه در يكي از باغات آن قصري ساخته اند به عرض پنج هزار ذرع... در اين هنگام چند نفر مطلع وارد مجلس شدند. ملا مطلب را اين چنين ادامه داد: ....به طول پنجاه ذرع... يكي از حضار پرسيد: چطور عرض پنجاه هزار ذرع و طول پنجاه ذرع؟ ملا گفت: ورود آقايان مجبورم كرد طول را تحقيق بگويم. در عرض هم چندان مبالغه نشده و صحيح آن بيست و پنج ذرع ميباشد


معامله غريب
ملا وارد شهري شده در بازار به دُكان لباس فروشي رفت و پتلوني برداشته و قيمت كرده پوشيد و شروع كرد به راه رفتن. پس از چند قدم برگشته پتلون را كنده و گفت: پتلون ام چندان عيب ندارد. اين را بگير و به جاي آن يك واسكت بده. صاحب دُكان واسكتي آورده به او پوشاند. ملا راه افتاد. صاحب دُكان مطالبه پول كرد. ملا گفت: عجب... مگر به جاي واسكت پتلون را به شما ندادم؟ دُكاندار گفت: پول پتلون را كه ندادي؟ ملا گفت: پتلون را بر نداشتم كه پولش را بدهم
 


نصايح ملا
ملا در مجلس حاكم نشسته و دستورالعـملهاي گوناگون براي طرز حكومت و رفتار با مردم و غيره ميداد. حاكم هر چه تاًمل كرد ملا از روده درازي برنداشت. در آخر حاكم خشمگين گشته گفت: مرد احمق چه كسي ترا آنقدر جري كرده كه در حضور مثل من بزرگي اين همه حرف بزني؟ ملا گفت: كوچكي



حساب سازي
ملا زمانيكه كسب ميكرد مقداري نسيه داده و در دفتري بطور يادداشت نوشته بود. روزي يكي از بدهكاران از جلوي خانه اش ميگذشت. ملا او را خوانده گفت: ميداني چند وقت است به من مقروضي و حاضر به اداي قرضت نشدي؟ آن شخص كه دانست ملا سماجت خواهد كرد گفت: دفتر را بياوريد ببينم قرض من چيست. ملا كه به وصول طلبش اميدوار شد با عجله دفتر را آورده قرض او را حساب كرد سي و يك دينار بود. آن شخص نگاه كرد و ديد كه از همسايه اش هم بيست و پنج دينار طلب دارد گفت: ملا اين همسايه و قوم من كه با شما حساب دارد حسابش را از من كم كنيد. بيست و پنج دينار كه از سي و يك دينار كم شود، شش دينار باقي خواهد ماند. آنرا هم لطف كرده حساب هر دو را قلم بگيريد. ملا كه خيلي به تصفيه حساب ها علاقه مند بود شش دينار پول و سندي كه تصفيه هر دو حساب را در آن نوشت به او داد و براي زنش مژده برد كه دو طلب خود را به اين سادگي با دادن شش دينار وصول كرده. زن ملا با ديدن اين حسابسازي غريب مدتي سعي كرد تا موضوع را به ملا بفهماند. ملا پس از فهميدن موضوع به محضر قاضي رفته در حضور جمع دفتر را نشان داده و داستان را بيان نمود. قاضي به سراغ مرد مديون فرستاد و گفت: اين چه قسم حسابي بود كه براي ملا ساختي؟ آن شخص جواب داد: چون ملا اصرار به تصفيه حساب داشت و من هم پول نقد نداشتم و ديدم آبرويم را خواهد برد با او شوخي كردم و او هم از كثرت هوش شوخي را جدي تلقي كرد و حساب را تصفيه نمود. پس قاضي از او سندي گرفته به ملا داد و از ملا خواهش كرد چون حساب نميداند بعد از اين در اين قبيل مواقع از ديگران پرسد كه مجبور به مراجعه به قاضي نباشد



خُلاصه بهداشت
ملا در موعظه اي ميگفت: بهداشت انساني چهار چيز است: پايت را گرم نگاهدار و سرت را خنك، در غذاي خود دقت كن و فكر زياد نكن



طلب بخشش
جمعی در میدان بزرگ ده بر سر ماجرائی حقیر دعوا می کردند و دشنه و خنجر از چپ و راست بر همدیگر حوالت می نمودند. در گوشه ی میدان الاغی بایستاده و خاموش در هیاهوی آنان می نگریست. ملانصرالدین به آرامی سر در گوش الاغ برد و گفت: اینان را ببخشایید که نام خود بر شما نهاده اند!
 


خر نخریدم انشاءالله ...!
ملانصرالدین روزی به بازار رفت تا دراز گوشی بخرد. مردی پیش آمد و پرسید: کجا می روی؟ گفت:ب ه بازار تا درازگوشی بخرم .
مردگفت: انشاءالله بگوی. گفت: اینجا چه لازم که این سخن بگویم؟ درازکوش در بازار است و پول در جیبم. چون به بازار رسید پولش را بدزدیدند.
چون باز می گشت، همان مرد به استقبالش آمد و گفت: از کجا می آیی؟
گفت: از بازار می آیم انشاءالله، پولم را زدند انشاءالله ، خر نخریدم انشاءالله و دست از پا درازتر بازگشتم ان شاءالله!


بوقلمون
روزی ملانصرالدین از بازار رد می‌شد كه دید عده ای برای خرید پرنده‌ی كوچكی سر و دست می‌شكنند و روی آن ده سكه‌ی طلا قیمت گذاشته‌اند. ملا با خودش گفت مثل اینكه قیمت مرغ این روزها خیلی بالا رفته. سپس با عجله بوقلمون بزرگی گرفت و به بازار برد، دلالی بوقلمونِ ملا را خوب سبك سنگین كرد و روی آن ده سكه‌ی نقره قیمت گذاشت. ملا خیلی ناراحت شد و گفت: مرغ به این خوش قد و قامتی ده سكه‌ی نقره و پرنده‌ای قد كبوتر ده سكه ی طلا؟ دلال گفت: "آن پرنده‌ی كوچك طوطی خوش زبانی است كه مثل آدمیزاد می‌تواند یك ساعت پشت‌سر هم حرف بزند." ملانصرالدین نگاهی انداخت به بوقلمون كه داشت در بغلش چرت می‌زد و گفت: "اگر طوطی شما یك ساعت حرف می‌زند در عوض بوقلمون من دو ساعت تمام فكر می‌كند."
پنجشنبه 29 دی 1390 - 5:18:22 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


عکس‌هایی از پیکان که قبلاً ندیده‌اید


چند جمله برای اندیشه


داستانها و جملات زیبا و پربار برای زندگی


نمایشگاه حیرت انگیز گل در هلند


فرهنگ لغت جدید و خنده دار


دلتنگی


کارت ویزیت آدمهای مشهور


تصاویری زیبا از عروسی کرمانچ با آداب و سنن خاصی در منطقه شمال خراسان...


تاریخی‌ترین عکس‌های فتوشاپی‌ شده!


خانه ای شگفت انگیز در تهران


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

147732 بازدید

359 بازدید امروز

613 بازدید دیروز

1657 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements